از بهانههای خشم و اعتراض مردم پیشگیری شود
محمدرضا تاجیک؛ استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی: نتایج تمامی آمار رسمی جامعه نشانمیدادند که زیر پوست شهر و جامعه ملتهب اسـت؛ از احساس محرومیتهای جدی که در جامعه وجود داشت تا شرایط ذهنی بسیار مخرب مردم تا احساس نارضایتی، بیقدرتی سیاسی،مهجوری سیاسی و شکاف طبقاتی و تا فضایی که زندگی روزمره مردم با دشواری بسیار جدی مواجه شده و جامعه مردمان را بر این احساس کرده که بودن دارند نه زندگی!یا به تعبیر آگامبن،حیات برهنه دارند نه حیات مدنی.گاهی انسانها فقط حیات برهنه و یک حیات حیوانی دارند. بودن دارند و زیستن ندارند، بسیاری از مردمان ما نیز همین احساس را دارند. درواقع،نسبت به آینده ناامید هستند، نسبت به تغییر در سطوح ســاختاری، کارکردی و قوانین ناامید هستند و نسبت به گشایشهای مختلف فرهنگی ناامید هستند.
از سوی دیگر، ناکارآمدی و سترون و نازا بودن گفتمان مسلط که دیگر نمیتواند تولید معنا،تولید سبک، تولید شــادی، تولید روابــط اجتماعی و تولید اسطوره کند، بر ایــن ناامیدی افزوده است. گفتمان مسلط، بهطور فزایندهای از بیان لطیف فاصله گرفته و بیــان زمختی پیدا کرده لذا خاصیت گفتمانی خود را از دست داده و نمیتواند فضای معنایی برای جوانها تولید کند. طبیعتاً چــون نمیتواند فضای ذهنی، روحی و روانی آنها را تحت کنترل داشته باشد، بادی(body) آنها را تحت کنترل قرار داده و ایجاد بدن اهلی و رام را هدف خود قرار داده و دل مشغولیاش این شده که جوانان چگونه میپوشند، چگونه آرایش میکنند، چگونه رفتار اجتماعی دارند.
از طرف دیگر، شـاهد آن هستیم که شکافهای متعدد قومی عمیق و عمیقتر شده،میان خردهفرهنگها،خرده زبانها و خردهمذهبها، شـکافها و گسلهایی شکل گرفته، میان جنسیتها شکافهایی ایجاد شده و همه شیارها و گسلها طی این ســالها بهصورت آهسته و پیوسته شکل گرفته است. به قول اسماعیل خویی طی این سالیان، در ساحتها و عرصههای مختلف، خرمن، خرمن نفرت کاشته شده و اکنون خرمن خشم برداشت میشود. به بیان دیگر، این شکافههای نفرتآفرینی که در طول سالیانی در ناخودآ گاه انسانهای این مرزوبوم بایگانی و آرشیو شدهاند، در انتظار روزنهای بودند تا انفجاری دهان بگشایند.
از بیان مسئولان میتوانیم این برداشت را کنیم که اگر قضیه مهسا نبود یک بهانه دیگری ایجاد میشــد که چنین رخدادی حادث شود. اگر با ایجاد بهانهای چنین التهابی میتواند در یک جامعه ایجاد شـود، عقل حکم میکند، ببینیــم بدن جامعه چه مشکلی داشته که با یک سرماخوردگی ساده (بهانه) به تب و لرز میافتد.
بدن اجتماعی ایران امروز دچارمشکل است و باید این را دید در غیر این صورت با توالی بهانهها و خیزشها مواجهایم. متاسفانه به مدت ۱۰۰ روز شاهد آن هستیم. نمیتوان گفت در آتشی که این بهانه برافروخته پایانی هست و نمیتوان گفت چنین بهانهای فردا به شکل و صورت دیگری بروز ظهور نخواهد داشت. اگر تشخیص دادهشود که عدهای بهانه ایجاد میکنند تا جامعه را ملتهب کنند،همین تشخیص یک نوع پیشبینی است و میتوان تکرارپذیری چنین خیزشی را از هماکنون پیشبینی کرد.
پس حداقل در پرتو این پیشبینی میتوان از اصحاب تدبیر انتظار داشــت جلوی ایــن بهانهها را بگیرند و اجازه ندهند آن بهانه رخدادساز اتفاق بیفتد اما چگونه است که تشخیص میدهید،عدهای دنبال بهانه هستند و اقدامی بنیادین انجام نمیدهید؟ به نظرم، هرچه از آســتانه پیروزی انقلاب دورتر شدیم، بدن نظام و بدن مســئولان نظام کرختتر شده اســت. اوایل انقلاب ممکن بود مساله کوچکی اصحاب قدرت را تحریک و تهییج کند که بالاخره مشکل را ببینند و تلاش کنند، مشکل را مرتفع کنند. ولی بعد از گذشــت ۴ دهه، در حالی که مســائل کوچک تبدیل به مسائل بزرگتری شــدهاند اما بدن و ذهن اصحاب قدرت نیز به همان نسبت کرختتر شده است. حوادث تاریخی به اشکال گوناگون اتفاق میافتند اما نمیتوانند درحکم جوالدوز نقش بازی کنند، این بدن کرخت را تحریک کنند. برای همین بهمحض اینکه در فراز خیزشی فرودی شکل میگیرد، این اصحاب قدرت نیز به طبیعت خویش برمیگردند و دوباره آرام میگیرند و به یک تعطیلات تاریخی میروند و تا رخداد بعدی از سفر برنمیگردند.
لذا؛ که تاریخ اکنون توالی خیزشها شــده است. این خصیصه مسئولان باعث میشود، علل موجبه و علل موجده خیزش برجا بماند بستر برای رویش و پیدایش خیزشهایی دیگر فراهم باشد. در چنین شرایطی باید دوباره منتظر اتفاقی دیگر باشیم.
دیدگاه خود را بنویسید