جامعه با سرمایه اجتماعی بالا میتواند به نهادهای قدرت نظارت کند
محمد فاضلی؛ جامعهشناس
عنوان کتاب «چه شد؟ داستان افول اجتماع در ایران» نوشته محســن گودرزی و عبدالمحمد کاظمیپور محافظهکارانه انتخاب شده، از ممیزی رد و چاپ شود. به نظرم عنوان «انقلاب خاموش، فرآیند زوال عقل» عنوان مناسبتری برای کتاب است. توضیح خواهم داد چرا این عنوان را پیشنهاد میکنم؟ نویسندگان کتاب، چند بار در این پژوهش تکرار کردهاند، ساختن و تخریب سرمایه اجتماعی حاصل تنها یک بخــش از جامعه- یعنی صرفا حکومتها- نیست و همه اجتماع در ساخت و تخریب آن نقش دارند. بحث درباره کتاب را از این نقطه شــروع میکنم.
۱. عقل یک مقوله فکری یا فلسفی نیست. عقل چیزی نیست که در کتابها و ذهنها باشد. عقلی که جوامع را اداره میکند. عقل یک توازن، نسبت یا رابطه بین سه وجه است. بین وجه حکومت بهعنوان قدرت سیاسی، بازار بهعنوان تامینکننده ماده و منابع برای زیستن و جامعه به معنای آن بخشی که رابطه عاطفی را برقرار میکند. یعنی هر آنچه از جنس عاطفه و رابطه انسانی است در درون جامعه رخ میدهد. آن دو بخش یعنی بخش سیاست، اقتصاد بهشدت ظرفیت انباشتپذیری دارد. یعنی میتوانید قدرت سیاســی را در چارچوب زندان و نظایر آن انباشت کنید. اقتصاد هم همینطور قابل انباشت است. یعنی میتوانید بگویید در این بانک میلیاردها تومان پول است ولی جامعه به نسبت قدرت یعنی عرصه سیاست به نسبت اقتصاد، ظرفیت انباشتپذیری بسیار کمتری دارد. آیا شما میتوانید بگویید چطور عاطفه را انباشت میکنید؛ یک انبار عاطفه درست می کنید؟ میتوانید بگویید یک خانواده هستند که با هم رفیق هستند، گرم و عاشقاند؟ میتوانید بگویید این کجا انباشت میشود؟ عاطفه فقط در لحظه بروز میکند.دو عرصه سیاست و اقتصاد به دلیل اینکه ظرفیت انباشت دارند، میتوانند عرصه ســوم یعنی جامعه را مستعمره کنند و به شدت تحت کنترل قرار دهند. عقل در لحظهای بروز میکند که این ضلع سوم قادر است به نحوی قدرت منجر به خشونت دو ضلع دیگر را کنترل و مقید کند تا آن دو ضلع نتوانند ضلع ســوم- یعنی جامعه را- بتارانند و تحت سیطره قرار دهند. عقل در سر تکتک ما وجود دارد و همه می.دانیم جامعه چطور باید اداره شود. میدانیم چه کارهایی زشت یا نابخردانه است و قدرت چه کارهایی نباید بکند و در کجاها نباید مداخله کند. ولی چرا احساس میکنیم عقلی وجود ندارد؟ چون ما به واسطه روابط قادر نیستیم قدرت را کنترل کنیم. بنابراین عقل محصول کنترل جامعه بر قدرت است. عقل حاصل توازنی است بازار، قدرت سیاسی و جامعه میتوانند همدیگر را کنترل کنند. نویسـندگان در کتاب به این مساله بهعنوان توازن پرداختهاند.
کتاب شرح این است که چگونه جامعه به دوضلع دیگر این توازن باخته است. من معتقدم ضلع اقتصاد هم در ایران به ضلع قدرت سیاسی باخته است؛نویسندگان هم جایی در آخرین فصلها توضیح میدهند که چگونه اقتصاد در ایران تحت ســیطره قدرت سیاسی قرار گرفته است. نویسندهها میگویند در ایالت کبک در کانادا در دهه ۱۹۶۰ اتفاقاتی افتاد، مثلاً سکولاریسم رشد پیدا کرد و کلیسای کاتولیک قدرتش را از دســت داد و میــزان اعتماد مردم به حکومت سیاسی کانادا کم شد و بعد نوعی جنبش جداییطلبی رخ داد. همه آنچه زیر پوست زندگی کبک رخ داده اسـت در کتاب بهعنوان انقلاب خاموش توصیف و تبیین میشود. به گمانم شــرح کتاب بر جامعه ایران هم همین است که انقلابی خاموش در ایران رخ داده است.
۲. انقلاب خاموش مورد اشاره شامل این عناصر است. کموبیش شــاهد افــول ســرمایه اجتماعی هسـتیم. اتفاقهایی در میان برخی از نســل جــوان رخ داده و به این شرح است که مناسک دین در میان برخی از گروههای جامعه و جوان.ها کم شده است. از سویی هم شاهد گسترش مداخله مستقیم نهادهای قدرت در عرصه دین هستیم. هم از سویی شاهد فرآیند زوال اخلاق در جامعه هستیم. به دلایل مختلف میتوان نشــان داد، نوعی زوال اخالق در ایران رخ داده است. چون وقتی یک کشور ۵ دهه تورم دو رقمی داشته باشد و وقتی یککشور ضریب جینیاش دائماً افزایش داشته باشد و قدرت مناسک دینیاش کاهش پیدا کند و دچار حس تحقیر، تبعیض و نابرابری شــود، این زوال اخلاق رخ میدهد. مراد از اخلاق هر آن چیزی که تنظیمکننده رابطه آدمها با یکدیگر است. این تنظیمگری رابطه این شرایط تحت فشار رخ میدهد. بنابراین با نوعی از زوال اخلاق مواجهیم و پیمایشها هم همین را نشان میدهد. همچنین افزایش نابرابری و فقر اقتصادی بر زوال اخلاق دامن زده است. ضریب جینی افزایش پیدا کرده و فقر اقتصادی به خصوص بعد از تحریمها مشهور به سیسادا علیه ایران در اواخر دهه ۸۰ تشدید شده است. جامعه تا ۴۰ درصد درآمد ســرانه ملیاش را از دســت داده است. این فقر، زوال اخلاق را در پس خود دارد و شـاید خیلی نمادین باشد که دزد از زندان آزاد شده بود و در تلویزیون پلیس از او پرسیده بود الان از زندان آزاد شدهای،چکار میکنی؟ گفت میروم دزدی. چون شغلی نیست، کاری نیست. شما در یک جامعه مهارتزدایی شــدهای کــه جایی مهارت بـه او یاد نمیدهند بهعلاوه اینکه نرخ استهلاک بیشتر از نرخ تشکیل سرمایه ثابت جامعه است. حتی جابهجایی جمعیت و مهاجرت که در کتاب از آن بهعنوان عناصر و شــاخص سـرمایه اجتماعی یاد شده است، نکتههای مهمی را در خود دارد. نویسندهها در بررسی ســرمایه اجتماعی تاکید دارند که همه چیز زیر سر حکومت نیست، یک جایی در کتاب خیلی صراحتاً در فصلی طرح دعوا میکنند. اما به نظرم مشکل کتاب این است که اتفاقاً بهطور ناخواسته همان چیزی را نشان میدهد که انکارش میکند. ناشــر و نویسندهها در تلاش برای نشان دادن نقش شهروندان و متغیرها غیرسیاسی و غیر از نهادهای قدرت در کاهش سرمایه اجتماعی هستند و به نحوی توضیح میدهند که همه چیز حکومت نیست. اما وقتی بررسی میکنیم،میبینیم این ســقوط ســرمایه اجتماعی در عرصههای مختلف بیربط به دولت و نهادهای قدرت نیست. اگر این همه شاهد مداخله مستقیم نهادهای قدرت در دین نبودیم؛ چنین با کاهش سرمایه اجتماعی دین روبهرو میشدیم؟ همین فرآیند زوال اخلاق که صورت گرفته برای چه رخ داده است؟ چون چهار دهه تورم دو رقمی دارید. ضریب جینی افزایش داشته بحرانها اقتصادی تشدید شده است. بحرانهای اخلاقی رقم خورده، بازتاب کیفیت حکمرانی و مدیریت معیشت و اقتصاد مردم است. در چنین شــرایطی نمیتوان پرسید این مردم خودشان مریض بودهاند و خودشان را فقیر کردهاند؟ این نابرابری تحت تاثیر کنشهای خود این مردم رخ داده یا این کیفیت حکمرانی است که این را رقم میزند؟
۳. مساله دیگری که کتاب بر آن تاکید میکند و حتی در همان سـنت دورکیمی برایش مهم است، این است که دورکیم وقتی اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ جامعه فرانسه را آسیبشناسی کرد،خواست بگوید این جامعه به هم ریخته و بیهنجار شده است، راهحلش این بود که با قوت بخشیدن به انجمنهای صنفی، اتحادیهها و... جامعه را تقویت کرد. اما تاریخ تحولات اجتماعی ایران از اول عصر قاجار و پهلوی اول و تا به امروز، سیاست در ایران علیه هرگونه سازمان عمل کردهاست. یعنی با حزب در افتاده است. پهلوی اول که حزب به رسمیت نمیشناخت، پهلوی دوم هم آخرش یک حزب رســتاخیز درســت کرد و گفت بقیه هیچ. الان هم اتحادیه و صنف هر گونه سازماندهی صنفی و مدنی تضعیف شده است. نتیجه این وضعیت همین چیزی است که کتاب روایت میکند. کتاب میان دو نوع سرمایه اجتماعی تمایز میگذارد. یک نوع سرمایه اجتماعی در رابطه مردم با حکومت و دیگری سرمایه اجتماعی در رابطه مردم با مردم است. سرمایه اجتماعی در رابطه مردم با هم همواره خوب بوده است مثلاً وقتی سیل بیاید مردم تهران، اصفهان و مشهد به کمک مردم خوزستان میشتابند. بیبروبرگرد. یا آنکه در توییتر خیریهای وجود دارد. فردی معتمد هر شب ساعت ۲۱ اعلام میکند، فلان مبلغ نیاز داریم تا زندانی را فردا نجات دهیم، نیمساعته جمع میکند. گزارش هفتگی هم میدهد که این کارها انجام شده است. در ماه گذشــته اگر اشتباه نکنم فقط برای کمک کردن به چنین مقولاتی چیزی حدود ۴۳۵ میلیون تومان جمع کرده اسـت.
این سرمایه مردم - مردم است. اینکه گروههای محیط زیستی شکل بگیرند و با پتروشیمی ساختن در میانکاله مقابله میکنند این بین مردم است. ولی آن سرمایه اجتماعی که سرنوشت یک کشــور را بالاخص در کوتاهمدت و میانمدت بهشدت تحت تاثیر قرار میدهد، میزان ســازماندهی و میزان قدرت جامعه برای کنترل کردن خودسری نهادها قدرت است. میزان قدرت جامعه اســت تا بتواند عقل را در رابطه بین حکومت و مردم بروز دهد. میزان قدرت انجمنهای صنفی بخش اقتصاد اســت برای اینکه هر روز دولت نتواند اقتصاد را متلاطم کند. این خیلی چیز عجیبی است. شما مثلاً سرمایهگذاری میکنید و کارخانهای میسازید مثلاً بازار هدف عراق در نظر گرفتید. بعد بازاریابی کردهاید، بعد به تولید میرسـید و میخواهید آن محصول را به کشور مقصد صادر کنید به هر دلیلی آن محصول بازار داخلی گران میشود؛ دولت بخشنامه زده صادرات فلان محصول ممنوع است، فرد بدبخت میشود. یعنی اینکه تشــکل اقتصادی و اقتصاد قادر نیست هیچ واکنش درستی در برابر قدرت خودسر سیاستگذار یا سیاست انجام دهد.
آنچه که این کتاب به گمان من نصف راهش را میرود و بقیه را نمیرود، تصریح کردن این اســت که سرمایه اجتماعی مردم – مردم در شکل دیگری در حال تولید است. یعنی اینکه مردم دیگر شبنشینی به خانه هم بروند مانند دهه ۶۰ و ۷۰ این نمیشود. ولی کافه میروند. اما میبینیم این رابطه مردم – مردم در حال شکلگیری با مداخله نهادهای قدرت و قدرت سیاسی روبهرو میشود. به نحوی تعامل دولت و ملت مختل شده است. وقتی میگوییم کارکرد ملت - دولت ایران مختل شده یعنی اگر بخواهیم مدام از نظم شکلگرفته در جهــان تن بزنیم ممکن است موجودیت تمدنی ایران بهمثابه یک کشور و انسانهایی که در این زیست کره به گونه خاصی در امنیت زیست میکنند عملاً به خطر بیفتد. در پایان معتقدم کتاب واقعاً جای تبریک دارد بهرغم اینکه بشود ۱۰ تا ایراد روششناختی به آن گرفته شود. من صادقانه توصیه میکنم همه کتابخوانها، کتاب را حتما بخوانند. برخی عمداً جوری مینویسند تا کتابشان از محل نفهمیدن مهم شــود. چیزی مینویسند کسی نفهمد، بگویند کتاب مهمی است. اما نویسندگان کتاب چه شد؟ داستان افول اجتماع در ایران تعمد داشتند بسیار تمیز بنویسند.
دیدگاه خود را بنویسید