سیدجواد طباطبایی در حالی چشم از جهان فرو بست که دغدغۀ آیندۀ ایران را داشت
رضا مختاریاصفهانی؛ پژوهشگر تاریخ
سال ۱۴۰۱ ســال عجیبی است. سه شیفته و شیدای ایران در این سال بلا دور از معشوق جانشان پر کشید. در ابتدای سال محمدعلی اسلامیندوشن و اندکی بعد احمــد مهدویدامغانــی در غربت غرب سر به بالین مرگ گذاشتند. اکنون در ماه پایانی سال ســیدجواد طباطبایی با چشــم و جانی نگران برای ایران، از دنیا رفت. در این روزگار بلاخیز کسانی مانند او چراغ راهی برای هموطنانشان هســتند. امیــد کــه این چراغ توســط همگنانش روشن بماند.
ســیدجواد طباطبایی در حوزۀ علم و عرصۀ سیاست ایران، نمونهای منحصر به فرد بود. او اهل مجامله و پردهپوشــی نبود. نظــرش را بهصراحت میگفت اما بیشتر بهصورت مکتوب؛ چه در حضور، اهــل لطافت و مطایبه بــود و حتی گاه همراه با شرم حضور. قلمش صراحت داشــت و بیشـتر بیپروا. قلم در کفش چون شمشیر بود. در حوزۀ علم خود را وامدار هیچ جناح و گروهی نمیدانست و انتقادش همه کس را در برمیگرفت. چه ســنجهاش در نقد، تراز دانش بود. از همینرو، در نقد مصداق این بیت از حافظ بود که: چو پردهدار به شمشــیر میزند همه را/ کســی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
ســیدجواد طباطبایی در نقــد فراتر از متون و آدمها، به نهاد دانشگاه انتقاد داشت؛ نهادی که پس از انقلاب ۵۷ ،نهتنها رو به تحول مثبت ننهاده بود که مســیر انحطاط پیموده بود؛ انحطاطی که تمام شئون جامعه را تحت تاثیر قرار میدهد. او خود قربانی این انحطاط بود. شــاید بخشی از نیش و طعنههــای زهــردارش بــه برآمدگان از چنیــن دانشــگاهی حاصــل تجربۀ شخصیاش هم بود. سیدجواد طباطبایی، زادۀ تبریز بود و در ایرانگرایــی میراثدار فردی مانند سـیداحمد کســروی بود. تبریز، مهد ایرانیت و تجــدد در تاریخ معاصر ایران است. اهالی تبریز در دفاع از مشروطه، دفاع از بقا ایران را میدیدند. کسروی به ملیت سخت بها میداد و برخلاف همشهریاش،سیدحسن تقیزاده، نگاهش به درون بــود. از همینرو، به دیدۀ تحقیر به مردمانی مانند ستارخان نمینگریست.
طباطبایی در بستر چنین شهری بالیده بود؛شهری که با وجود تضادهایش در سنت و تجدد، از فرهنگ ایرانی و ادبیات پارسی به کمال بهره برده اسـت. از همینرو، با وجود شناخت عمیق از تاریخ و فلسفۀ غرب،نگاهش به اندیشــۀ ایرانشهری بود. در این باره به خواجه نظامالملک نظر داشت که با تمسک به اندیشۀ ایرانشهری در پی احیای ایران بود. نظامیۀ خواجه اگرچه بر مذهب شافعی بنا شده بود، ستون اصلیاش اما اندیشــۀ ایرانشهری بود که دانشآموختهای مانند مصلحالدین سعدیشیرازی داشت. از همینرو، در نجات ایران از زوال و انحطاط به تاریخ و اندیشۀایرانی متکی بــود. او منتقد التقاط در اندیشــۀ سیاسی بود. حال این التقاط چه با اندیشۀ سوسیالیستی بود و چه با لیبرالیسم. حتی بومیگرایی الگــو گرفته از غــرب را ناکارآمد برای اندیشۀ سیاسی ایرانی میدید. سیدجواد طباطبایی در این عرصه در میانه ایستاده بود. آنچه زوال اندیشــه را موجب شده بود، از همین اختلاط و التقاط اندیشه و فرهنــگ برمیخاست. همانگونه که اختلاط و التقاط فرهنگ ایرانی با فرهنگهای بدوی اعراب و ترکان کار را به انحطاط کشاند.
سیدجواد طباطبایی خود را محصور در محافل دانشگاهی و علمی نکردهبود. او روشنفکر عرصۀعمومی نیز بود که هیچ تریبونی را برای گفتن سخن و نظرش وا نمینهاد. از همینرو، در تاریخ متوقف نشد. کارگزاران سیاست خارجی را مینواخت که به تاریخ و فرهنگ ایران احاطــه ندارند. بعضی ســخنان چنین کارگزارانی را محصــول همان انحطاط نهاد دانشــگاه میدانست؛ نهادی که جای تربیت مردان اهل اندیشه کارگزارانی در خدمت ایدئولوژی تحویل میداد. حاصل کار بهجز بیگانگی با فرهنگ خودی، ذبــح مصالح ملی بود. همین ویژگــی موجب شده کارگزاران زمانۀ ما با رجالی مانند قائممقام فراهانی و میرزاتقیخان امیرکبیر فرسـنگها فاصله داشته باشـند. مصلحت ملی در نگاه طباطبایی الفبای دیپلماسی بود. چنانچه رجال باورمند به آن در ضعف وشکست میتوانستند روزنهای به امید و کامیابی بگشایند. اگر قائممقام به مردی و نامردی برای مصلحت ملی میکوشید، طباطبایی به درشتی و نرمی کارگزاران را به آن فرامیخواند.
سیدجواد طباطبایی سخت دلبستۀ ایران بــود. ایران و ایرانــی را متفاوت از کشورها و ملتهای برآمده از توافقها و جنگهای اخیر میدید. همین تفاوت بود که با وجود انحطاط، کار را هنوز به زوال نکشانده بود. زبان فارسی و شناسنامۀ هویتی مهمی مانند شـاهنامه ملاط پیوستگی اقوام ایرانی بود. وزیران ایرانی از ابوعلیمحمد بلعمی تا مهدیقلی هدایت، نیز حاملان این هویت و فرهنگ در عرصۀ سیاست بودند. حضور چنین وزیرانی مانع از رسیدن کارد به استخوان هویت ایرانی شــده بود. مردان اندیشــه و سیاستمداران به پشــتوانۀ خودآگاهی ملی اقوام ایرانی، بر تابآوری ایرانیان در توفان حوادث افزوده بودند. با این همه، طباطبایی دلنگران بود. از همینرو، با وجود تن رنجورش در باد غریب،در آگاهیبخشی به هموطنانش کوتاهی نکرد.
با وجود حمایت جنبش اعتراضی ایرانیان در پاییز ۱۴۰۱ ،از توطئههای بیگانگان نوشــت. در افشا ساختن این توطئهها حتی از گذشته بیتابتر شد. نگاه را به داخل دوخـت، همچنان که در نظریههایش نیز به درون نظر داشت. به آنان که درخارج از مرزها نسخه میپیچند و تغییر را به بهای ویرانی تجویز میکنند،یادآور شد حکم دایهای را دارند که در سختی اوضاع، نهایت دامانشان میسوزد. در این وضعیت رسانههایی را نواخت که دچار ابتذال،انحطاط شده و به بهانۀ دفاع از اعتراضات ایرانیان، هیزم آتش ایرانسوزی را فراهم میسازند. در این ابتـذال و انحطاط تریبونها سهم کسانی میشود که نه نشانی از علمیت دارند و نه ایرانیت.
سیدجواد طباطبایی بهبعضی از افراد و اندیشههایشان انتقاد داشت. کژفهمیهایشان را در آینۀ نقد مینمود. در این میان، بعضی از رســانهها از باب همرأیی با او یا نگاه علمی، تریبونی برای آراء و انتقاداتش شــده بودند، بعضی اما سعی داشتند از این نمد برای مقاصد سیاســی خودشــان کلاهی برآرند و از سخنانش برای منکوبساختن مخالفان بهره گیرند. طباطبایی اما خودش نهایی یکرسانه بود،بدون آنکه نیازی به چنین رسانههایی داشته باشد. او هر جا ناراستی میدید، برمیآشفت. همچنان که در سالها اخیر همکاریاش با یک مرکز فرهنگی را قطع کرد. البته بخشــی از واکنشهایـش برآمده از ناملایمات روزگار بود؛ روزگاری که تلخی و سختی برایش داشت.
دیدگاه خود را بنویسید