چگونه دین در حیات سیاسی ایرانیان جریان یافت؟
محمدجواد غلامرضاکاشی؛ پژوهشگر فلسفه سیاسی
یکصد و اندی سال است که در حصار زبان در عرصه سیاست ماندهایم. عرصه واقعی تنازع نیروها در میدان واقعی حیات سیاسی را فرو نهادهایم، دلخوش کردهایم به چشماندازهایی که نامها پیش روی ما ترســیم میکنند. بهجای اندیشیدن واقعی بهروز و روزگار واقعی و به جای تدبیرها واقعی برای کاهش آلام به تابلویی از نامها نظر کردهایم. آنچه برای نسل امروز آرزوست برای پدرانشــان خاطره بوده اســت. ترقی و رفاه و توسعه شعارهایی بود که دوران پهلوی با آنها آغاز شد. به ســیاق این نامها البته تحولات بزرگی نیز در ایران روی داد. اما فقدان حیات سیاسی و مشارکت واقعی مردم در آنچه ساخته میشود، بیگانگی سیاســی در عرصه عمومی را برانگیخت، بسیاری از رشتهها را پنبه کرد. رضاشاه به ایران خدماتی کرد اما درکی از سرشت حیات سیاسی نداشت. نمیدانست زندگی سیاسی صحنه نمایش نیست تا حرکات اکروباتیک کند، مردم تشویقش کنند.
هنر آن را نداشت که پیشبرد امور سیاسی را در عمل به مردم کارسپاری کند و وظیفه دولت و حکومت را به کاستن از بار تعارضات و صداها گوناگون را به امکانی برای تولید انرژی بیشتر در عرصه عمومی محدود کند. لاجرم مردم هر روز از آنچه بر آنها میگذشت، بیگانهتر
شدند. او نیز از یک مرد سیاسی مصلح در عرصه عمومی به یک دیکتاتور خودســر و مغرور تبدیل شد. سالها پس از او، کسانی کارنامه خدمات او را ردیف میکنند اما نمیدانند در فقدان حیات سیاســی واقعی برای مردمان زندهای که در آن روزگار به سر میبردند، چندوچون این خدمات روشن نبود. رضاشاه در حصر
نامهایی بود که زبان سیاست، پیش از او در عصر مشروطه پرورده بود. روشنفکرانی که از مردم درکی جز منبع انرژی برای تامین نیروی ماشــین قدرتمند دولت مستقر نداشـتند. به جای اقتدار میدان عملی مشارکت مردمی شاهد اقتدار نامها بودیم، تلهای که هم مردم و هم شــخص رضاشاه در آن پرتاب شدند. مردم خود را
در سایه و حذف شده دیدند و شاه با حس تنهایی و توهم دردانگی در دام تبدیل شــدن به یک دیکتاتور تمامعیار، مغرور، خودمحور و کور به شــرایط واقعی زندگی سیاسی افتاد.مردم احساس بیپناهی میکردند و شاه خیال میکرد هر یک از مردم چند چشم به دو چشم افزوده و به او خیره مینگرند. وقتی از سلطنت افتاد، میگریست و گلایه میکرد چرا آن همه خدمت حتی یک نفر از او دفاع نمیکند. این روزگاری بود که پسرش نیز به آن دچار شد. از دهه ۲۰ به بعد بهتدریج زبان دین قدرت گرفت. برای مردمی که حکومت مدرن و ترقیخواه و متکی بر ناسیونالیسم ایرانی را تجربه میکردند، جا خالیکرد برای پرورده شدن ادبیات دینی.
اسلام که به خودی خود سرمایه فرهنگی بزرگی بود برای سامان دادن به حیات عمومی، پا به عرصه زبان سیاســت نهاد. آنچه به تازگی به عرصه سیاست ورود میکنــد، دو مرحله یوتوپیک و ایدئولوژیــک را پشت سر میگذارند. ایــن دو مرحله را ناسیونالیسم پدرسالار و باستانگرای مشروطه هم تجربه کرده بود. عصر یوتوپیکاش دوران مشروطهبود و عصر ایدئولوژیکاش
دوران رضاشـاه. دین حاضر شـده در زبان سیاست، در عصر یوتوپیکاش، درکی از دین عرضه میکرد که هم دمکراسیخواه بود، هم ترقیخواه. هم با هویت ایرانی ســازگاری داشت، هم با آرزوی تحقق امت اسلامی. مدافع عدالت و سوسیالیسم بود و در عیـن حال حریم خصوصی و آزادیهای شخصی را پاس میداشت.
مردمان فلکزده از استبداد دوران پهلوی،همه به اعتبار یک نام به تحقق حکومت اسلامی تن در دادند. اما فقط یک صدا بود که در لحظه بسته شــدن نطفههای اولیه حکومت اسلامی از سرشت حیات سیاسی آگاه شده بود و آن صدایی بود که از گلوی آیتالله طالقانی بیرون آمد. مســاله طالقانی، نقشی بود که نام خدا در رقابت میان مدعیان قدرت ایفا میکرد.
نام خدا چندان معتبر و قدرتمند بود که همه رقیبــان را از صحنه به در و یک گروه و صنف را جانشین کند. طالقانی از همان روز نخست از حاکمیت مردم ذیل شوراهای مردمی ســخن گفت. طالقانی تنها یک صدا بود بیهیچ پژواکی در فضای پرآشوب آن روزها. ما در دوران مدرن در تلهای افتادهایم که بســیار عمیقتر از چیزی است که طرفداران سکولاریسم بیان میکنند. ما در تله زبان و نامهایی هستیم که هر روز به نحوی اغواگر ذهن و روح ما بودند. این همان تلهای است که امروز طرفداران سکولاریسم هم در آن به ســر میبرند. تفاوت در این است که ما ۴۰ سال است از فصل
یوتوپیک نام اسلام به فصل ایدئولوژیک آن افتادهایم و سکولارها ســعی میکنند، دوران یوتوپیک تازهای بسازند. اما گوش هوش ایرانیان باید درک کند دوباره قرار است، صنف تازهای جانشین صنف دیگر شود و بیگانگی امروز راه به یک بیگانگی تازه بدهد.
دیدگاه خود را بنویسید